فناوری
سلام خوش آمدید
 
 
چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : حمید

داستان بسیار زیبا و آموزنده مادر نابینا

.

مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود

She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یک روز اومده بود  دم در مدرسه که به من سلام کنه و منو با خود به خونه ببره

I was so embarrassed. How could she do this to me?

خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.


ادامه در ادامه مطلب

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 21:12 ::  نويسنده : حمید

عشق !!

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 21:11 ::  نويسنده : حمید

رنگ عشق

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
«
پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 13:4 ::  نويسنده : حمید

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


چهار شنبه 3 اسفند 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : حمید

عشق یعنی....

                                       عشق عشق .................................................. .....یعنی خلوت و راز و نیاز
                                                  عشق یعنی.......................................... محبت و سوز و گداز
                                                             عشق یعنی ........................سوز بی ماوای ساز
                                                                        عشق یعنی ....نغمه ای از روی ناز


عشق یعنی .................................................. ...........کوی ایمان و امید
عشق یعنی ...................................... یک بغل یاس سپید
عشق یعنی ......................... یک ترنم از یه یار
عشق یعنی ..... سبزی باغ و بهار


عشق یعنی .................................................. ......... لحظه دیدار یار
           عشق یعنی.......................................... .. انتهای انتظار
                      عشق یعنی........................ وعده بوس و کنار
                               عشق یعنی یک تبسم بر لب زیبای یار


                                              عشق یعنی .................................................. ..... حس نرم اطلسی
                                                        عشق یعنی...................................... با خدا در بی کسی
                                                                  عشق یعنی......................... همکلام بی صدا
                                                                            عشق یعنی.........بی نهایت تا خدا


عشق یعنی .................................................. ......... انتظار و انتظار
عشق یعنی .................................... هر چه بینی کس یار
عشق یعنی................... شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی .... سجده ها با چشم تر


عشق یعنی .................................................. ..... دیده بر در دوختن
           عشق یعنی .....................................از فراقش سوختن
                      عشق یعنی ..................... سر به در اویختن
                               عشق یعنی.... اشک حسرت ریختن


                                                                 عشق یعنی .................................................. ... لحظه های ناب ناب
                                                                           عشق یعنی ........................................لحظه های التهاب
عشق یعنی ............................ بنده فرمان شدن
عشق یعنی ............تا ابد رسوا شدن

 

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 21:51 ::  نويسنده : حمید

 

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

 

                       به ادامه مطلب برین>......................................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 21:49 ::  نويسنده : حمید

 

 

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.
تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : حمید

 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : 
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :   

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 21:29 ::  نويسنده : حمید

 

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به  او گفت : 
-  می  خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :   

-   نام دختر چیست ؟   مرد جوان گفت :

-   نامش سامانتا است و  در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید  و گفت :

-  من متاسفم به جهت  این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج  کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی  به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را  آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با  ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

-  مادر من می خواهم  ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او  خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :   

-  نگران نباش پسرم .  تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی .  چون تو پسر او نیستی . . . !

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 21:13 ::  نويسنده : حمید

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

                  به ادامه مطلببببببببببببببب برین.........................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 20:42 ::  نويسنده : حمید

دختری به کورش کبیر گفت: من عاشق شما هستم.
کورش به او گفت: لیاقت تو برادر من است که از من زیبا تر است و پشت سرت ایستاده
.
دختر برگشت و کسی‌ را پشت سر خود ندید.
 کورش به او گفت اگر عاشق بودی، پشت سرت را نگاه نمی‌‌کردی.

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 15:16 ::  نويسنده : حمید

حوصله...

 

این روزها نه مجالی برای دلتنگی دارم

 

نه حوصله اش را  

 

با این حال

 

گاه گاهــــی

 

دلـــم هوای تــــــو را میکنـــــد ....

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : حمید

 

جدایی لیلی و مجنون

 

 

دید مجنون دختری مست و ملنگ
در خیابان با جوانانی مشنگ

خوب دقت کرد در سیمای او
دید آن دختر بُود لیلای او

با دلی پردرد گفتا این چنین
حرف ها دارم بیا (پیشم بشین)

برای دیدن بقیه شعر باید به ادامه مطلب بری/////////

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 10:18 ::  نويسنده : حمید

 

ادامه فصل هفتم



يلدا به سمت تلويزيون رفت و آن را روشن كرد و كمي با سي دي هاي اطراف آن سرش را گرم كرد بيشتر آنها آهنگ هاي انگليسي بود كه يلدا را زياد جذب نمي كرد آنها را رها كرد و ناخودآگاه به سمت اتاق شهاب رفت و با ضربه اي به در آن را باز كرد و خود را داخل اتاق شهاب يافت يك تخت خواب نا مرتب با لباس هاي متعددي كه رويش ريخته شده بود خودنمايي مي كرد يك كامپيوتر سمت چپ و يك كمد در سمت

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 10:14 ::  نويسنده : حمید

فصل هفتم




شب پنج شنبه 29شهريور بود، يلدا که تلفني تمام اتفاقات را به فرناز ونرگس گزارش داده بود، حالا احساس بهتري داشت. از آنها خواسته بود تا فردا براي مراسم عقدر در کنار او باشند، وقتي به فردا فکر ميکرد دلشوره سراپاي وجودش را فرا ميگرفت. 

                                    به ادامه مطلب برین......................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : حمید

فصل ششم




ساعتي از رقتن شهاب گذشته بود يلدا هنوز روي تختخواب دراز كشيده بود و حال عجيبي داشت به نقطه ي نامعلومي روي سقف خيره شده بود و به شهاب فكر مي كرد به نظرش بسيارمغرورتر گستاخ تر و بدتر از آن چيزي بود كه فكرش را مي كرد كلافه بوداحساسات خوبي نداشت آيا تحقير شده بود؟ آيا جوابي در خور رفتار شهاب به اوداده بود؟ دلش مي خواست بداند شهاب چه فكر مي كند آيا او هم ار جواب يلدارنجيده يا نه اصلا برايش مهم نبود؟!

            به ادامه مطلب برین.........................................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 1:8 ::  نويسنده : حمید

فصل پنجم



هجوم قطرات آبگرم روي سرو بدن يلدا گويي توام با گرفتن سرماي تنش تمام انديشه ها و دلهره ها را نيز مي شست و با خود مي برد به طوري كه يلدا آنچنان احساس آرامش مي كرد كه دلش مي خواست ساعت ها به همان حالت بنشيند وبه چيزهاي خوب فكر كند شور خاصي در وجودش ولوله مي كرد كه دليلش را نميدانست بارها و بارها اولين ديدار و اولين كلماتي را كه بايد در ملاقات با شهاب ردوبدل مي كرد از تصور گذرانده بود با اين همه باز هم با به خاطرآوردن قرارآن روز ، همان طور كه زير شير آب ايستاده بود سرش را خم كرد و لبخند زد و گفت : سلام . با اين كه حاج رضا به او متذكر شده بود كه شايد شهاب رفتار توهين آميزي با او داشته باشد اما او همچنان تصور خود را با لبخند مجسم ميكرد به هفته اي كه گذشته بود فكر مي كرد.

                   به ادامه برین.......................................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 24 بهمن 1390برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : حمید

فصل چهارم



پروانه خانم و مش حسين در آشپزخانه حسابي مشغول بودند پروانه خانم كمي عصباني به نظر ميرسيد كار مي كرد و غر مي زد. مش حسين هم صبورانه دستورات و را اجرامي كردو به غر زدن هايش گوش سپرده بود.فقط گاهي به عنوان تاييد سري تكان مي دادشايد تسكيني براي درد پروانه خانم باشد با آمدن يلدا به آشپزخانه پروانهخانم از حرف افتاد اما چهره اش نشانگر درونش بود. 
                           

                                   برین به ادامه مطلب..........................................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 1:15 ::  نويسنده : حمید

      سلام مونام

                    خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

                       چه خبرا؟؟؟؟؟؟؟؟

                         دلم واست تنگ شده

                              بچه ها مونا یه جورایی

                                 درست فهمیدید

                                    فقط نمیدونم چه مشکلی با من داره؟؟؟؟؟

                                    مونام دوستت دارم  

                                        اگه ازیتت کردم معذرت میخوام

                                           نامرد نباش مونا یه نظر بده بعد برو

                                             بازم این ورا بیا عزیز دلم

                                                مونا مراقب خودت باش

                                                   دوستدار تو دوست داشتنی

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 23 بهمن 1390برچسب:, :: 1:0 ::  نويسنده : حمید

فصل سوم


ليوان يکبارمصرف که حالا خالي از شير موز شده بود در دست هاي يلدا مچاله ميشد وسر وصداي گوش خراشي توليد ميکرد که با ضربه اي از سوي فرناز به سکونرسيد.آن سهنفر بر سر ميز شيشه اي گرد متعلق به يک بوفه ي آب ميوه فروشي واقع در گوشهي دنجي از پارک کوچک نزديک دانشکده شان بود نشسته بودند
.
يلداتمامماجرا را مفصل تر از آنچه بود براي دوستانش تعريف کرد .هر کدام به نوعي درفکر بودند که باز يلدا صداي ليوان خالي را درآورد .فرناز اين بارمحکم تراز قبل روي دست يلدا کوبيد و گفت : "اه ... بسه يلدا .ولش کن اين بيچاره رو! سرمون درد گرفت

                                    برین به ادامه مطلب.........................

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


جمعه 22 بهمن 1390برچسب:, :: 1:47 ::  نويسنده : حمید

 

فصل دوم



آن شب ، شب تقريبا سردي بود و آسمان صاف وزيبا مي نمود ستاره ها در آسمان پخش بودند و يكي يكي علامت مي دادند بوي مهر مي آمد بوي مدرسه بوي دانشگاه بوي تحرك و بوي تازگي خاصي كه همه براي احساسي توام با وجد و دلهره را در برداشت يلدا روي صندلي گهواره اي در بالكن رو به روي حاج رضا نشسته بود و خود را تكان مي داد.

                                     به ادامه مطلب برین.......................

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


شنبه 22 بهمن 1390برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : حمید

 

تقدیم به عشقم به نام خدایی که غفور است و رحیم زندگی بی

 تو عذابی است وخیم تقدیم به امید زندگانی ام، تقدیم به شکوه

شب و شکوه مهتاب، تقدیم به اشکهای سوزان روی کوه گونه

هایت ، تقدیم به خنده های دلنشینت و نگاه های پنهانت . تقدیم

به تو ای خیال من ای آسمان قلبم و ای سرچشمه ی الهام من

تقدیم به تو ای محبوب ترین قلبم. تقدیم به تو که یادت از فکر من

، عشقت در قلب من ، و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگار و

عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست . میدانی که طاقت

دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم. می دانی

چرا؟ چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار است ولی در

عین حال دلپذیر هم هست ، زیرا به خاطر تو دلتنگی به سراغم

می آید . پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو

از حال من خبر نداری . بنابراین: هر که می خواهد من و تو ما

نشویم مرگش باد و خانه اش ویران. ای عشق من ، ای

عزیزترینم: چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب شد که

دنیای من شدی . پس: برای من بمان و بدان که هیچ چیز با

ارزشتر از عشق نیست و بزرگترین ویژگی عشق بخشایش

است. بنابراین: قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می

کنم و سوگند می خورم که تا ابد : عاشقانه دوستت بدارم .

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, :: 12:21 ::  نويسنده : حمید





ظهربود اواخر شهريور با اين كه هوا كم كم روبه خنكي مي رفت اما آن روزبه شدت گرم بود خورشيد با قدرتي هر چه تمام تر به پيشاني بلند و عرق كرده ي حسين آقا مي تابيد قطره هاي ريز و درشت عرق از سر روي او آرام آرام و پشت سرهم ريزان بودند و روي صورتش را گرفته بودند چهره ي آفتاب سوخته اش زيرنورخورشيد برق مي زد اما گويي اصلا متوجه گرما نبود و همان طور شيلنگ آب را روي سنگ فرش حياط بزرگ و زيباي حاج رضا گرفته بود و به نظر مي رسيد قصد دارد آنها را برق بياندازد .

                                                      به ادامه مطلب برین

فصل اول

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:, :: 14:22 ::  نويسنده : حمید

 

من بی نهایت خو شــــــــحــــــالــــم


میچرخم

میخندم 

 حتی خنده ، زیاد آورده ام !

این یعنی من خیلی خیـــــــلی خوشبختــــــــم !


درست است ؟

 

درســـــــــــت اســـــــــــــــت ؟!

رها مرسی

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 16:12 ::  نويسنده : حمید

                                                          یادآوری

 

زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..

وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی ... حالا برش گردون ... زود باش.

باید بیشتر کره بریزی ... وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟ دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی ...

هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی. نمک بزن... نمک.....


زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : حمید

 

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،

نگفتم: عزیزم، این کار را نکن.

نگفتم: برگرد

و یک بار دیگر به من فرصت بده.

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه،

رویم را برگرداندم.

حالا او رفته

و من

تمام چیزهایی را که نگفتم، می شنوم.

نگفتم: عزیزم متاسفم،

چون من هم مقّصر بودم.

نگفتم: اختلاف‌ها را کنار بگذاریم،

 

به ادامه مطلب بروید...

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید

ادامه مطلب ...


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : حمید

 

 

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده…


شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

 

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.


آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.


اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.


زنش آن را جابه جا کرده بود.

 

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.»

 

————————————————————

 

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر :


ای مالک!

 

اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 15:4 ::  نويسنده : حمید

                                                 .: هنوز به من امیدوار است :.

                              خدا گفت:ببرینش جهنم،شخص برگشت نگاهی به خدا کرد،

خدا گفت نبرینش،او را به بهشت ببرین!
فرشتگان سوال کردند چرا؟؟پاسخ آمد . . . چون او هنوز به من امیدوار است

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 14:3 ::  نويسنده : حمید

                                                                  دستان پدر  

در خانه باز شد کودک گرسنه شادمان به سمت در دوید..

مرد باز هم دست خالی به خانه امده بود...

کودک نگاهی به چشمان خیس و شرمسار پدر انداخت..

دستان پدر را گرفت تا دیگر خالی نباشد...!

 

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 13:53 ::  نويسنده : حمید

 

 

زنی با صورت کبود نزد دکتر رفت.دکتر پرسید: چی شده؟

زن گفت: دکتر،هر وقت شوهرم مست میاد خونه،منو زیر مشت و لگد می گیره دکتر گفت : هر وقت شوهرت مست اومد خونه یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن و این کار

روادامه بده.

دو هفته بعد، زن با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت وگفت: دکتر، قرقره چای سبز فوق العاده بودهر بار شوهرم مست

اومد خونه من شروع کردم به قرقره کردن چای سبز.

او دیگه به من کاری نداشت.حتی اون کمتر مشروب می خوره


دکتر گفت: می بینی؟ اگه جلوی زبونت رو بگیری، خیلی چیزا حل می شن... !!!!

تبلیغات هزینه نیست سرمایه است کارهای تبللیغاتی خود را به ما بسپارید


درباره وبلاگ


خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دوست داشتنی و آدرس hamid2.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 9
بازدید ماه : 350
بازدید کل : 46859
تعداد مطالب : 213
تعداد نظرات : 107
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
Zhtml> Zbody>

ZBODY onUnload="window.alert(' حالا اگه بيشتر مي موندي كه نمي مردي')">

با اين دكمه كاري نداشته باشيد!

با اين دكمه كاري نداشته باشيد!

کد چت روم
دریافت کد مترجم